امیرحسین ناز ماهدیه خداامیرحسین ناز ماهدیه خدا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

امیرحسین ناز ما هدیه خدا•: * ¨ ¨ *: •

شعرهای جدید امیرحسین

  تو یک پست برات از شعرهایی که یاد گرفته ای وبرام میخونی را گفته بودم و اما حالا چند تا شعر جدید دیگه هم یاد گرفته ای که هر چند نصفه نصفه می خونی اما خیلی شیرینه     شعر اصفهان عمو پورنگ را به این صورت میخونی:اصپهانو دوس دالم نصپه جهانودوس دالم  حتما باید روی صندلی بری وبخونی وقتی بهت میگم چرا میری بالا میگی:دیدی امیر محمد رفت بالا شعر عمو قناد سلام سلام عمو جون را هم یاد گرفتی و میخونی: سلام به بچه های خندون سلام سلام سلام عمو جون سلام به بچه های شیطون سلام سلام عمو جون و ........... آهویی دالم خوشکله فلار کرده زدسم دورییش برایم مشکله کاشکی اونو میبسم ای خدا چیکا کنم اهومو پیدا کنم ا...
17 آبان 1392

کلاه بافتنی

  این کلاه ملوانی را امروز برای پسرخوشگلم بافتم امیدوارم مثل کلاه پارسالت دوستش داشته باشی     این عکس کلاه وشالی که اولین بار برات بافتم     الهی قربون خنده هات بشم عزیزززززززم   ...
14 آبان 1392

یه روز با تمام اسباب بازیها

  پسرم تازگیا یاد گرفتی بشینی با اسباب بازیهات بازی کنی ماشیناتو میچینی ومیگی ترافیک درست کردم. روز که اسباب بازی ازم میخواستی همه اسباب بازیهاتو برات از کمدت چیدم بیرون تو یه دل سیر با همشون بازی کردی وهمینطور عکس گرفتی.اینم عکسهاش         خدایا کاش میشد همیشه اسباب بازیهام وسط اتاق میریختم   ...
12 آبان 1392

اولینهای امیرحسین

  پسرم اولین ها را برایت میگزارم چون میدانم برای  تو هم  مثل من وبابایی خیلی خیلی جالب است که چه موقع و چند ماهگی چه کارهایی کرده ای؟!!!   در 10 روزگی به زیارت حضرت معصومه رفتیم   در 48 روزگی اولین عروسی را رفتی   در 50 روزگی اولین سفرت که به اصفهان بود را داشتی   اولین سیزده بد ر امیرحسین را اصفهان بودیم   پنج ماه ونیم که داشتی کلمه ماما را گفتی و من را ذوق زده کردی و  شش ماه ونیمه بودی که کلمه بابا را برزبان آوردی وقند تودل بابایی آب کردی   در 5 ماهگی برای اولین بار به زیارت امام رضا(ع) (اولین سفرت به مشهد) رفتی  ...
10 آبان 1392

صبر کم مامان

  گل من اونروزهها که کوچولو ( به قول خودت نی نی) بودی  وقتی خواب میومد سراغت ،باید بغلت میکردم وراه میرفتم و برات اول آهنگ   لالایی را میگزاشتم وبعد هم خودم   برات لالایی میخوندم.اوایل زیاد برام سخت نبود ولی هرچه بزرگتر میشدی   سختر میشد تا جایی که ،منه کم حوصله می گفتم خدایا یعنی میشه، خودش یادبگیره بخوابه و خدا خیلی زودتر از این که من فکرشو میکردم  به من نشون داد زمان کمی بعد از اینکه از شیر گرفتمت ،دیگه هر وقت خودت خواب میاد سراغت میخوابی حتی  بدون آهنگ وبدون لالایی.حالا بعضی وقتها یادت اونروزها میافتی ومیگی برام لالایی بخون. این هم م...
9 آبان 1392

عید غدیر

          هان! اي مردمان! علي را برتر بدانيد، که او برترين انسان از زن و مرد بعد از من است... هرکه با او بستيزد و بر ولايتش گردن ننهد نفرين و خشم من بر او باد.                                  (خطبه ي غديريه)           نور عالم از ولی داریم ما اول و آخر علی(ع) داریم ما از جام و سبو گذشت کارم وقت خُم و نوبت غدیر است امروز به امر حضرت حق بر خلق جهان علی(ع) امیر است     دوشب قبل از شب عید غدیر رفتی با بابایی نون بگیرید وقتی رفته ...
4 آبان 1392

پسرم و عروسک

  امیر حسین عزیزم تو عاشق عروسکهای جلوی مغازه ها شده ای،هر وقتی که بیرون میریم از بابایی میخوای که ببردت پیش عروسک.با اون زبون شیرینت میگی بابابریم بینیم عروسکه هس یا نه،دیشب بابایی وقتی اومد خونه گفت عروسکه امشب بودش برا همین هم رفتیم بستنی فروشی تو هم کلی ذوق کردی رفتی پیش عروسک ،اونم تورا بغلت کرد ومنم چندتا عکس گرفتم ازتون.            این عکسها را هم پارک رفتیم ازت گرفتم         تازه دوتا شیر سنگی هم بودند که وقتی اومدیم بیام خونه میگفتی با شیرا عسک نگلفتم ...
3 آبان 1392